مهدی موعود (عج) این وبلاگ به بررسی منجی بشریت و آخرالزمان در ادیان مختلف الهی،شیطان پرستی،آهنگ های شیطانی و... می پردازد.
| ||
|
چمنزار زیبایی بود، انواع علفهای خوشمزه در میان چمنها وجود داشت. سه گاو سفید، حنایی و سیاه با تفاوتهای رنگی که داشتند؛ اما باهم یک دل و یک رنگ زندگی میکردند و مراقب يکديگر بودند. گرگ از اتحاد و همدلی آنها نگران بود و جرئت حمله کردن و خوردن آنها را نداشت. بلاخره گرگ فهمید راه خوردن آنها این است که بین آنها تفرقه ایجاد کند؛ لذا روزی از روزها، گاو سفید برای خوردن علف تازه، از جمع دوستان خود دور شد. گرگ رو به گاو سیاه و حنایی کرد و گفت: این گاو سفید رنگ است، اگر گذر یکی از مردم ده به این جا بیفتد، رنگ سفید او همه را متوجه خود خواهد کرد و خانه امن ما به دست دشمن خواهد افتاد و یکی از ما زنده نخواهیم ماند. بهتر است من این گاو سفید را بکشم و هر سه ما با خیالی آسوده در اینجا زندگی کنیم. گاوها فریب سخنان به ظاهر زیبای گرگ را خوردن و راضی شدند گرگ او را بخورد، و وقتی گاو سفید بازگشت، گرگ جستی زد و در یک لحظه، او را از پای درآورد. چند روزی گذشت. گرگ منتظر فرصتی دوباره بود. تا اینکه گاو حنایی را تنها دید. به سراغ او رفت و گفت: من و تو همرنگیم، باهم برادریم؛ اما این گاو سیاه در میان ما غریبه است. اگر تو اجازه دهی، او را میکشم و هر دو باهم تا آخر عمر، به خوبی و آرامش زندگی خواهیم کرد. گاو حنایی، فریب حرفهای گرگ را خورد و پذیرفت تا گاو سیاه هم کشته شود. وقتی گاو سیاه بازگشت، گرگ، به سوی او حمله کرد و گاو بیچاره را از پای در آورد. چند روزی گذشت. گرگ گرسنه شد و با خیال آسوده به سراغ گاو حنایی رفت. گاو مشغول علف خوردن بود، گرگ دور گاو چرخی زد و گفت: خوب حالا نوبت تو است که کشته شوی! گاو حنایی با حسرت به آسمان نگاه کرد و گفت: همان روزی کشته شدم که تو آن گاو سفید را کشتی! موضوعات مرتبط: متفرقه، ، برچسبها: متفرقه, داستان, توطئه بزرگ, [ چهار شنبه 30 بهمن 1392
] [ 21:37 ] [ wating ] من در اتاق یک رئیسی رفتم، کار داشتم. تا در را باز کردم دیدم
|
|
[ طراحي : وبلاگ اسکين ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |